به گزارش نخل بیدار ، یکی از چهره های شاخص انقلابی شهرستان فراشبند که زندگی پرفراز و نشیبی داشته و کمتر معرفی شده و به جرات می توان گفت قدیمی ترین انقلابی پیرو خط امام در شهرستان فراشبند جناب حجه الاسلام والمسلمین محمد تقی حسانی می باشد که تیم خبری نخل بیدار با پیگیری های مکرر موفق شد در قالب مصاحبه ای اما #بدون_تعارف با وی انجام دهد که خلاصه متن مصاحبه به شرح زیر می باشد:
بعد از انقلاب شما به عنوان اولین دادستان انقلاب در بوشهر منصوب میشوید چرا بعد از مدت کوتاهی از مسئولیت تان در بوشهر عزل میشوید:
بعد از پیروزی انقلاب اواخر سال ۵۸ بود که از طرف عده ای مسئولین بوشهر با فشار زیاد، من را دعوت کردند که به عنوان دادستان کل استان از دادستان کل کشور معرفی شوم، ما با فشار زیاد این منصب را از ایشان پذیرفتیم ما به تهران خدمت آیتالله شهید قدوسی رفتیم حکم دادستان بوشهر را از ایشان گرفتیم وقتی به بوشهر برگشتیم و شروع به کار کردیم جو آنجا به شدت متشنج بود و ما در سال ۵۸ حدود ۲۳ سال داشتیم و درآنجا به بسیار متشنج. فعالیت های عراق هم در قسمت غرب و جنوب غرب شروع شده بود انفجارهایی که هم در خشکی و هم در دریا مقدمات جنگ بین ایران و عراق بود از طرفی برخی تاجران و سرمایهداران بوشهر بودند که با برخی علما در ارتباط بودند آنها اجناس قاچاق زیادی را از طریق بنادر وارد میکردند و ما جلوی آنها را میگرفتیم و این موجب ناراحتی و نارضایتی های زیادی برای آنها بود و از لحاظ قدرت و ثروت آنها وزنه های سنگینی در منطقه بودند و از طرفی هم بعضاً خبر می رسید که اسلحه های قاچاق را از چین و برخی کشورهای دیگر برای افراد تجزیه طلب منطقه در منطقه فارس و بوشهر خصوصاً ناصرخان و خسروخان چون در داخل نمی توانستند تجهیزات را تامین کنند از طریق کشتی ایشان برای آنها سلاح میآمد و چون جلوی آنها را میگرفتیم و ایشان دارای قدرت سنگینی در منطقه بودند از طریق برخی روحانیون منطقه گزارش هایی را علیه ما به تهران داده بودند، که بعد از دوماه و بدون اطلاع ما حکم عزل ما از رادیو و تلویزیون خوانده شد و بعداً به اطلاع ما رسید در این هنگام آقای فخرالدین حجازی هم به شیراز آمده و ضمن حمایت از ما از این عزل ناراحت بودند و از ما حمایت کردند حتی سپاه پاسداران و جهاد سازندگی از این مسئله راضی نبودند ولی چون دادستان انقلاب این تصمیم را گرفته بود برگشتن از آن کار درستی نبود سپس ما به فراشبند آمدیم و قضایای دیگری رخ داد
ماجرا و علت حمله به شما در فیروزآباد چه بود؟
عرض کنم که قبل از آن هم گفتیم که وقتی از دادستانی انقلاب بوشهر کنار رفتیم، (همان طور که با روزنامه اطلاعات مصاحبه کردیم و علل را گفتیم و بعداً هم معاون سیاسی استاندار بوشهر در کتابی که نوشته و الان اسم آن در خاطرم نیست دقیقاً علل همین موضوع را توضیح داده و مکتوب است،) به فراشبند آمدیم که حدود سال ۵۸ و ۵۹ بود و در حدود زمانی بود که جنگ تازه شروع شده بود در آن زمان که جنگ شروع شد نیروهای ضد انقلاب داخلی که دست نشانده خارجی بودند کم کم با اهرم جنگ که برنامه همیشگی استعمار برای تجزیه ایران بود را در منطقه میخواست شروع کند، (مسائل تجزیه ایران از جمله جدا کردن خوزستان و کردستان از ایران و مناطق آذربایجان و بقیه مناطق) در استان فارس هم به خاطر وجود خوانین قشقایی که بعداً هم در تلویزیون اعتراف کردند اینها ماهانه یک میلیون دلار یا تومان از سازمان سیاه به حساب ایران ریخته می شد برای جبهه گیری و تنظیم قدرت و زاویه گرفتن با انقلاب و در اعترافات تلویزیونی هم خسرو قشقایی اعتراف کرد که ظاهراً این پول هم به حساب یکی از بزرگان ایادی آنها (پولادخان) واریز می شد. وقتی جنگ شروع شد این بخش به جای کمک کردن به انقلاب در جنگ تحمیلی با عراق خودشان آمدند و نیروی نظامی تشکیل دادند فیروزآباد را به مقر خود تبدیل کردند و ایجاد ناامنی کردند برای راههای فیروزآباد به شیراز و فیروزآباد فراشبند فیروزآباد به قیروکارزین راه ها را می بستند و یا این ها نسبت به اخاذی از مردم اقدام و ناامنی ایجاد می کردند وقتی از برنامه سرباز امام بودن خارج شدند و تبدیل به یک معارض برای تجزیه منطقه شدند ما چهره واقعی اینها را برای مردم افشا کرده و سخنرانی می کردیم از هیچ تلاشی فرو گذار نمی کردیم در شناخت این ها برای مردم، اینکه از سازمان سیاهم پول می گیرد و حمایت می شوند و ارتباط داشتند، مردم فراشبند آگاهی پیدا کرده بودند و به شدت در برابر اینها ایستادند و آنها جرات نمی کردند که دیگه در فراشبند بیایند فراشبندی ها را در هر جا بود می گرفتند از آنها اخاذی می کردند تهدید میکردند و راه را می بستند بعد از مدتی که مریضی سختی گرفتم قصد سفر به فیروزاباد جهت درمان را داشتم قبلا به من گفته بودند به فیروزآباد نیایید برای شما برنامه دارند اما من به خاطر شدت بیماری مجبور به سفر به آنجا شدم همراه با حاج حسین قاسمی یکی از دوستانم که پدر شهید قاسمی هستند به فیروزآباد رفتم در فیروزآباد از ماشین پیاده شدیم و به سمت درمانگاه رفتیم در میدان روزبه یک دفعه ما را محاصره کردند با سلاح سرد و گرم از سلاح گرم استفاده نکردند با سلاح سرد به ما حمله کردند و هرچه توانستند ضربات شدیدی از سر تا پا ها به ما زدند و با شش پر به بدن ما زدند به طوری که تمام بدن ما زیر خون شد بعد من و حاج حسین را با همان وضع داخل ماشین انداختند و به مقرشان بردند، درواقع به مقر ناصرخان. به کف حیاط انداختند با همان وضعیت خونی و درد شدید کمر و بدن. به خاطر سر نیزه ای که به کمر ما زده بودند حتی از سر ما هم شکاف برداشته بود از سر و صورت من پر از خون بود در این وضعیت بودیم که ناصرخان بیرون آمد گفت این دستور من نبوده اینها را از اینجا ببرید آنها دستپاچه شدند در حالی که ما حالمان بد بود ترسیده بودم که ما آنجا بمیریم در حدود ساعت های غروب بود که ما را به بیابانی خارج از مقر انتقال دادند، آنجا هم با ما برخورد فیزیکی کردند ما هم در آنجا توانی نداشتیم حدود ۸ تا ۱۰ نفر بودند ما را در آنجا به چوبه دار بستند که ما را اعدام کنند در این حال یکی از آنها زانو زد تفنگ برنو را هدف قرار گرفت تا شلیک کند که با آمدن خود روی این کار متوقف شد، کسی که از خودرو پیاده شد حسین خان حیدری از عوامل خسروخان بود ما را باز کردند ما را داخل ماشین انداختد به طرف فیروزاباد نزدیک به بیمارستان بردند در بین راه که میرفتیم چون علت این کار را هنوز نمی دانستیم در بین راه حسینخان جمله گفت که فهمیدیم این کار دستور خود خان بوده و کار کسی دیگری نبوده و اینها آلت دست خان هستند، حسین خان گفت: آقای حسانی چقدر خان چقدر سفارش کرد که بیایی در مورد انتخابات باهم صحبت کنیم و زیر بار نرفتید؟ اینجا بود ما فهمیدیم جرم ما این بوده که علیه نماینده خان ما فعالیت کردیم تا نماینده خان وارد مجلس نشود، که نماینده ایشان آقای ایرج قشقایی بود ولی آقای رضوانی نماینده مردم وارد مجلس شد، آقای رضوانی با اکثریت آرا وارد مجلس شد در همان فراشبند و مناطق اطراف، ایادی خان تلاش زیادی کردند برای به هم زدن انتخابات و صندوقهای رای، بخاطر همین محافظین سختی گذاشتند تا این ها نتوانند در انتخابات مشکل ایجاد کند و هدف آن ها همین بود که آقای ایرج قشقایی وارد مجلس شود ولی به هر شکلی بود آقای رضوانی وارد مجلس شد که این نتیجه عملکرد ما بود که جلوی نفوذ خان را گرفتیم، جراحات ما به اندازهای بود که بیمارستان فیروزآباد قادر به درمان ما نبود در همین حین مامور شهربانی که در واقع مامور ناصرخان بود آمد و گفت از چه کسی شکایت دارید و چون من تمام کمرم از شدت ضربات شکاف خورده بود به روی شکم خوابیده بودم من گفتم تنها از ناصرخان شکایت دارم از کسی دیگه شکایت ندارم ایشان کلا شوکه شد که در حکومت ناصر خان و صحنه قدرت ایشان با آن همه افراد مسلح من اینچنین حرف می زدم و از ایشان شکایت داشتم. گفت حالا اینها را میشناسی گفتم بله من همه اینها را می شناسم ولی اینها مزدور ناصرخان هستند اینها بدون وجود ناصرخان حتی جرات نگاه کردن را هم ندارند. اینها با پشتیبان ناصرخان این کار را کردند،
به خاطر جراحات زیاد من را با آمبولانس به شیراز منتقل کردند در بیمارستان مسلمین به مدت ۱۸ روز آنجا بستری بودم تا درمان شدم و ترخیص شدم در همین احوال وقتی که در بیمارستان مسلمین بستری بودم عده ای به طرفداری از بنده از آدم های جو زده و جو گیر حمله کردند و به بستگان افرادی که مزدور خان بودند به خانه آنها را خراب کردند و وسایلشان را آنها را تهدید کردند این موضوع به اطلاع بنده در بیمارستان رسید و آن موقع امکان ارتباطی جز تلگراف نبود، تلگرافی به فراشبند زدم و اعلام کردم کسانی که این کار را کردهاند از بنده نیستند به هر کسی این کار را انجام داده از من نیست و به جای من نیست و من این برنامه را محکوم میکنم، این تلگراف به وسیله ژاندارمری وارد فراشبند شد و در مسجد جامع فراشبند خوانده شد همین تلگراف باعث شد عده ای که این کار را کرده بودند با ما زاویه پیدا کرده همان گروهی که می گفتند ما انقلابی هستیم و این ها همان هایی بودند که وقتی در جامعه بعداً طیف های اصلاح طلب و اصولگرا شکل گرفت در زیر بیرق اصلاحطلبها برنامههای دیگری و افراط گری هایی انجام دادند، عده ای از جوانهای ناآگاه را کتک کاری میکردند و میزدند و حتی ما را هم تهدید می کردند و حتی برخی از پاسداران ما را تهدید به قتل و کتک کاری می کردند، ما هم حدود سال ۶۰ به شیراز آمدیم و ساکن شدیم
بعد از انقلاب مسئولیت شما در سپاه پاسداران فراشبند چه بود و همراه با وقوع چه اتفاقاتی بود؟
پس از قضیه ای که برای ما اتفاق افتاد نیروهای امنیتی نظام احساس کردند که باید در منطقه فیروزآباد که مرکز شهرستان بود که شامل فراشبند قیر و کارزین میمند و کل منطقه بود باید نیروهای نظامی پیاده کنند و جلوی این تجزیه طلبی را بگیرند برای اینکه ناصر خان و خسرو خان همراه با شدت جنگ و حمله صدام به ایران، و در کنار آن تشدید جنگ اینها در داخل فعالیت شان را برای ایجاد ناامنی بیشتر می کرد، سپاه فیروزآباد به بعضی از افراد از جمله آقای موسوی و عبدالباقی حسانی و عده ای دیگر و همچنین نیروهایی که از شیراز آمده بودند، اینها با آقای دکتری که اسمش را یادم رفته و الان هم فوت کرده، به هرحال نیروهای سپاهی به همراه نیروهایی که خودجوش از مردم همراه شده بودند در هلال احمر فیروزآباد مستقر شدند، شبانه بین نیروهای سپاهی و نیروهای خان درگیری شروع شد. نیروهای خودی با توپخانه که همراه داشتند نیروهای خان را از شهر بیرون کردند و آنها در منطقه مهکویه مستقر شدند ناگفته نماند در همان زمان ما هم در فراشبند نیروهای بسیج و سپاه را تشکیل دادیم با تسلیحاتی که خود تهیه کرده بودیم از جاهای دیگر و این بسیج به صورت خودجوش انجام شده بود تا بتوانیم از ورود نیروهای آنها به فراشبند جلوگیری کنیم، بهر حال سپاه مستقر شد و خوانین از فیروزآباد بیرون رفتند در این زمان نیروهای خان از منطقه قبله فراشبند جهت ورود به شهر اقدام کرده بودند و با وجود نیروهای سپاه و بسیج به طرف منطقه خانیک رفتند با این حال تعدادی از بچههای سپاه فیروزاباد بدون هماهنگی وارد منطقه شدند که به وسیله نیروهای خان دستگیر شده بودند از جمله نیروهای دستگیر شده شهید حبشی در میان آنها بود نیروهای خان در نقاط دور با تجهیزاتی که داشتند سنگر می گرفتند نا امنی ایجاد میکردند و مشکل بزرگ ما این بود که حکومت مرکزی که در راس آن آقای بنی صدر بود از این جماعت حمایت میکرد درگیری ما با آنها در منطقه ۲۰ متری خانیک و نوجین انجام شد در واقع آنها راه عبور بین کازرون و فیروزآباد را می بستند ناامنی، ایجاد میکردند و راهزنی میکردند ما با کمک ژاندارمری و سپاه فراشبند جلوی آنها را میگرفتیم، شهید علی آقایی در همین وقایع در همان مکان شهید شد حدود ۱۳ خودرو از تجهیزات آن ها را ما ضبط و ثبت کردیم، که قصد عبور از منطقه و رساندن تجهیزات به آنها را داشتند درگیری ها ادامه داشت تا زمانی که نیروهای ارتش با دستور بنی صدر به منطقه خان آمده نیروهای خان را اسکورت کرده و از آنجا نجات دادند تا در منطقه مهکویه فیروزآباد مستقر شدند اما در آنجا هم گهگاه به راهزنی و بستن راه بین فیروزآباد و شیراز اقدام میکردند در آخرین مرحله جهت جلوگیری از ناامنی ها با نیروهای خان با نرمش برخورد شد، مرحوم شهید ربانی با یک خودرو لندرور و بلندگو که من هم در آنجا حضور داشتم اما با خودروی دیگر به نزدیکی مهکویه رفته و در بلندی مستقر و در بلندگو اعلام داشتند که آنها خود را تسلیم کنند و اسلحه ها را کنار بگذارند تا انقلاب با آنها با رفعت برخورد کند و این زمانی بود که سپاه در فیروزآباد و فراشبند مستقر بود و آنها تثبیت خود را از دست داده بودند و فقط در اطراف و بیابان ها بودند و راهزنی می کردند متاسفانه آنها زیر بار تسلیم نرفتند و خودرو لندرور را به گلوله بستند خودرو مجبور به برگشت شد و تصمیم بر برخورد مسلحانه با آنها شد برخورد مسلحانه اینگونه بود که سپاه شیراز از منطقه کوهمره سرخی سپاه فیروزآباد از طرف جوکان به آنها یورش برده و محاصره کردند، درگیری ها از صبح زود شروع شد و تا ظهر بیشتر طول نکشید تعدادی از آنها کشته شدند به تعدادی از بیراهه ها فرار کردند و اردوی آنها به دست نیروهای سپاه افتاد و قاعده تمام شد ناصرخان از طریق چهارمحال بختیاری و کردستان به ترکیه فرار کرد از ترکیه هم به آمریکا فرار کرد خسرو خان هم در شیراز دستگیر شد و اعترافات آن در تلویزیون پخش شد که تحت حمایت سی آی ای به آمریکا بوده برای تجزیه منطقه و ماهی یک میلیون دلار یا تومان به حساب ایشان ریخته می شده است در حدود سالهای ۵۸ و ۵۹ پول می گرفتند ایشان با اعترافاتی که کرد محکوم به اعدام شد و جرم آن خیانت و تجزیه طلبی بود و در فیروزآباد اعدام شد و ناصر خان هم در سال ۶۲ در آمریکا فوت کرد و قاعده تجزیه طلبی در فارس برای همیشه به پایان رسید
از چه سالی مجددا کار را به صورت رسمی در قوه قضاییه شروع کردید و چه مسئولیت هایی در آنجا داشته اید؟
پس از آن وقایع جراحات بسیاری برداشته بودم در واقع بر ما وارد شده بود احساس ناتوانی شدیدی می کردم خصوصاً در ناحیه کلیه ها و در درون بر ما وارد شده بود و چون سرمان ضربه خورده بود سلامتی کامل قبلی را از دست داده بودیم منظور در واقعه فیروزآباد است به طوری که مرتب دچار ضعف و ناتوانی می شدیم نمیتوانستیم آن کاری را که از خود انتظار داشتیم در سپاه انجام بدهیم از طرف دیگر به ما اعلام شد حدود ۱۰ الی ۱۲ واحد جدید به درس شما اضافه شده این است که باید آن را پاس کنید تا مدرک تحصیلی لیسانس به شما داده شود به همین دلیل ما به صورت رسمی از سپاه پاسداران استعفا داده ایم و وارد حوزه شدیم در حدود سال ۱۳۶۰ به دلیل آن که دیگر در فراشبند نماندم این بود کسانی که در آن زمان خود را حزب الله می نامیدند و بعداً خود را اصلاح طلب معرفی می کنند تهدیداتی را علیه ما و بقیه دوستان می کردند، برخی دوستان به جبهه رفتند و برخی را نیز که در فراشبند بودند به بهانه های مختلف کتک می زدند و بعضاً با خنجر و چاقو ایشان را می زدند و ما به ایشان انتقاد میکردیم و به همین دلیل در صدد برخورد با ما هم بودند و به خاطر آنکه مسائل بیشتری در منطقه روی ندهد تصمیم گرفتیم به شیراز به حوزه بیاییم، در کنار درس حوزه ۱۲ واحد اضافی را که به درس دانشگاهی ما اضافه شده بود به صورت مهمان در دانشگاه شیراز گذراندیم و حدود ۵ الی ۶ سال دروس حوزه را در کنار اساتیدی چون آقای سید محمد مهدی دستغیب، آقای آقا سید احمد آیتاللهی نوه آیت الله لاری خواندیم و سپس به قم رفتیم و در قم بعد از حدود دو سال برخی دوستان ما که در مجلس شورای اسلامی بودند چون آقای جلالی و اردکانی به بنده فشار آوردند که به دلیل نیاز به قوه قضاییه و انقلاب باید وارد قوهقضاییه شوید در صورتی که بنده دروس رسائل و مکاسب را مشغول بودیم و مجبور شدیم به دادگستری برویم و این در حالی رخ داد که به ما فشار روحی و روانی آوردند که بر شما واجب عینی است و من هم حدود سال ۶۷ وارد قوه قضاییه شدیم در این دوران درس کفایه را به صورت غیر حضوری خدمت استاد مرحوم آیت الله ستوده استفاده کردیم در حدود سال ۷۱ دچار بیماری کلیه شدیم که به دلیل ضرباتی که در فیروزآباد به ما زده بودند کلیه ها را به کلی از دست دادیم به طوری که توانایی ما کاملا گرفته شده بود و قدرت راه رفتن را هم نداشتیم بعد از پیوند کلیه دوباره به قوهقضاییه برگشتیم تا حدود سال ۸۲ متاسفانه به دلیل از کار افتادگی دوباره کلیه حکم از کار افتادگی به ما دادند. در طول ۱۹ سال و نیم خدمت مسئولیت های ما ابتدا معاون دادستان کازرون شدیم بعداً به عنوان بازپرس نوراباد و سپس سرپرست دادگستری نورآباد تا اینکه مشکل کلیه به وجود آمد به شیراز آمده ام و بعد از پیوند کلیه معاون دادستان دادگستری شیراز شدیم و مسئول دایره سرپرستی دادگستری شیراز مدتی هم مسئول اجرای احکام بودیم به مدتی هم قاضی زندان بودیم تا اینکه دوباره مشکلات کلیه شروع شد و حکم از کار افتادگی گرفتیم و تا امروز در خانه مشغول دیالیز کلیه ها هستیم.

شیخ محمدتقی حسانی در زندان ساواک
انتهای پیام