دلنوشته ای به سردار حاج قاسم سلیمانی
سردار به تو غبطه خوردم که تو با این عظمت و جایگاه هیچ وقت دنبال مدرک و دانشگاه و مدرک دکترا و … نبودی.
هرگز به فکر استراحت نبودی، مثل برخیها سجاده آب کش هم نبودی و وسط نماز از یتیم شهید گل و برگ گل گرفتی و هرگز به خاطرت رسوخ نکرده که شاید نمازم باطل شده باشد.
شاید فکر کردی این نماز نزد حق محبوب تر است و بلافاصله بعد از نماز یتیمی را که به تو گل داده بود غرق بوسه کردی.
سردار اینقدر خاکی بودی که به جز در مراسم رسمی درجه هایت را نصب نمی کردی.
لباس سبزت یا تنت نبود یا اگر بود خاکی بود و گلی بود.
خانهات ساده بود، وسایل خانواده خانهات چقدر معمولی و حیاط منزلت چقدر ساده و خودمانی و از همسرت خواستی که بر سنگ قبرت بنویسد سرباز قاسم سلیمانی بدون نام و عنوان.
خوشا به حالت که یار نظام بودی و نه مثل ماها بار نظام، تو به انتظار ایستاده بودی نه به انتظار نشسته، تو سوار بر تانک بودی نه سرمایه دار بانک دار.
تو یار مردم بودی و در مشکلات همیشه پشت مردم بودی و هر جا که لازم بود حتماً آن جا لازم بودی چه در اهواز چه حلب چه بغداد و دمشق و یا اربیل و در آخر در سرزمین سیدالشهدا و حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و یاران باوفای ایشان به شهادت رسیدی.
بدن مطهرت هم باز به زیارت رفت کربلا ، کاظمین ، نجف ، قم و مشهد رفت و آن وقت در خاک آرام گرفتی تا بر افلاک قدم بگذاری.
سردار شهادتت مبارک.
ما را ببخش که تو را نشناختیم و البته مهم نیست چون که صد البته آسمانیان تو را بهتر میشناسند.
سردار ما تا به حال فکر میکردیم که تو فتحالفتوح کردی ولی تشییع جنازه ات به ما فهماند که تو فتح القلوب کردی.
به امید آن روز سردار برای ما دعا کن که به دعایت محتاجیم.
دانش آموز۱۳ ساله نرگس پورمنتصری